ضمیر ناخودآگاه حدود 92% کل مغز را تشکیل میدهد. ضمیر خودآگاه شامل 8% باقیمانده است. از این رو، ضمیر خودآگاه در مقایسه با ضمیر ناخودآگاه ناچیز است.
ضمیر خودآگاه با چشمان میبیند. او تجربیات جهان خارج که به ذهنمان داده میشود را ادراک میکند. این ضمیر خودآگاه شماست که این صفحه را میبیند. از سوی دیگر، ضمیر ناخودآگاه هیچ تماسی با جهان خارج ندارد. او کور است. ضمیر ناخودآگاه بیش از آنچه که یک کامپیوتر میبیند را نمیبیند. در نتیجه ضمیر ناخودآگاه تفاوت بین واقعیت و تصور را درک نمیکند. این جملۀ آخر مهم است و در آینده بارها تکرار خواهد شد. این یک حدس نیست؛ روانشناسان آن را از طریق آزمایشها به اثبات رساندهاند.
ضمیر ناخودآگاه متکی به درونداد حسی است. از این رو در مقابل واقعیت و تخیل به شیوهای مشابه واکنش نشان میدهد. مثلاً اگر یک هیولا را در ذهنتان تصور کنید، واکنش بدنتان مانند زمانی است که هیولا واقعی است. مکانیسم «جنگ یا فرار» وارد عمل شده و آدرنالین به جریان خونتان ترشح میکند. بدن شما با عرق کردن، افزایش تپش قلب، و غیره پاسخ میدهد. در واقعیت هیولا و تهدیدی وجود ندارد.
بیشتر افکار در ضمیر خودآگاه با یک صدای درونی یا بیرونی منتقل میشوند. آنها از یک صدا استفاده کرده، و صدا در کلمات تداعی مییابد. ضمیر خودآگاه عمدتاً از طریق کلمات ارتباط برقرار میکند. این یکی از دلایل اهمیت دامنۀ گستردۀ کلمات است. کلمات ابزار تفکرند. ضمیر ناخودآگاه دارای کلمات محدودی است و در به کارگیری آنها هم فاقد وضوح و شیوایی است. بیشتر افراد در قالب کلمات رؤیاپردازی نمیکنند. ضمیر ناخودآگاه عموماً با تصاویر و احساسات ارتباط برقرار میکند. مثلاً شما (ضمیر خودآگاهتان) شاید بگویید: «ترسیدهام، اما نمیدانم چرا»، در حالی که ضمیر ناخودآگاهتان شاید خیالاتی به هم ببافد که در آنها هیولایی در حال تعقیب شما است.
ضمیر خودآگاه کارکردهای ارادی را مدیریت میکند. مثلاً من میتوانم آگاهانه دستم را بالا یا پایین ببرم. میتوانم اینجا یا آنجا قدم بزنم. اینها عملکردهای ارادی هستند. موضوع مهم این است که ضمیر خودآگاه در هر لحظه تنها میتواند یک کار انجام دهد، نمیتواند دو کار را هم زمان انجام دهد. شاید شخصی ادعا کند که میتواند همزمان کتاب بخواند و تلویزیون ببیند. اگر به آنچه که در لحظه انجام میدهید توجه کنید، خواهید دید که یا کتاب میخوانید یا تلویزیون میبینید. برای اینکه هر دو را انجام دهید لازم است به سرعت از یک کار سراغ کار دیگر بروید. زمانی را به خاطر بیاورید که برای اولین بار سعی کردید بالای سرتان را نوازش کنید و همزمان دستتان را روی شکمتان در جهت عقربههای ساعت بگردانید. ابتدا نمیتوانستید این کار را انجام دهید؛ تا زمانی که خیلی سریع یک کار را به ضمیر ناخودآگاهتان سپردید. آنگاه انجام آن آسان شد. سپس وقتی از شما خواستند برعکس آن کار را انجام دهید، یعنی دستتان را در جهت عقربههای ساعت روی سرتان بچرخانید و شکمتان را نوازش کنید، دوباره این کار مشکل شد. شاید تنها چند ثانیه طول میکشید که یک کار را یاد بگیرید و آن را به ضمیر ناخودآگاهتان بسپارید، که در این صورت دوباره انجام همزمان هر دو کار ساده میشد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.