در سال 2004 من یک مجموعۀ تلویزیونی به نام میلیاردر شورشی ساختم. قسمت آخر به نحو متفاوتی پایان مییافت. من به شان نلسون، برندۀ جایزه، یک چک به مبلغ یک میلیون دلار پیشنهاد کردم، اما او یک انتخاب دیگر هم داشت. میتوانست چک را بگیرد یا برای یک جایزۀ مرموز بزرگتر از آن سکه بیندازد. اگر سکه درست نمیآمد، کل جایزهاش را از دست میداد. من چک را در دست گرفته بودم. او آن را گرفت و به خط طولانی صفرهایش چشم دوخت. سپس من آن را پس گرفتم و به آن صفرها چشم دوختم. بعد آن را در جیب شلوارم گذاشتم و سکهای نقره بیرون آوردم. گفتم: «کدام یکی؟ چک یا سکه؟»
زندگی پر از انتخابهای سخت است. او کدام یک را انتخاب میکرد؟ شان متزلزل شده بود. این یک قمار بزرگ بود؛ همه یا هیچ. او از من پرسید «ریچارد تو بودی چه کار میکردی؟»
گفتم «این به تو بستگی داره.» میتوانستم بگویم «من ریسک میکنم، اما ریسکهای حساب شده. من در هر کاری که انجام میدهم احتمالات را بررسی میکنم.» اما من هیچ نگفتم. او خودش باید تصمیم میگرفت.
شان کمی در جای خود جابهجا شد و سعی کرد تصمیم بگیرد. قمار کردن اغواکننده بود. باعث میشد او بیتفاوت و خونسرد به نظر برسد. همچنین ممکن بود جایزۀ نامشخص فوقالعاده باشد. در نهایت او گفت که نمیتواند ریسک از دست دادن آن همه پول را با انداختن سکه بپذیرد. او صاحب یک شرکت کوچک بود و میتوانست با استفادۀ هوشمندانه از آن پول به توسعۀ کسب و کارش کمک کند. این میتوانست زندگیاش را دگرگون کند و همچنین به افرادی که برایش کار میکردند و به او ایمان داشتند کمک کند. او گفت «من چک را میگیرم.»
من با خشنودی گفتم «اگر انداختن سکه را انتخاب کرده بودی، همۀ احترامی که برایت قائل بودم از بین میرفت.»
او انتخاب درستی کرد و روی چیزی که کنترلی بر آن نداشت قمار نکرد. او یک میلیون دلار و جایزۀ مرموز را با هم برد. جایزۀ بزرگ این بود که او به مدت سه ماه رئیس شرکت ویرجین شود.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.